معرفت به نورانیت امام عصر (عجل الله فرجه)
در روایتی نقل است: علت آن که چند تن از پیامبران (حضرت نوح علیه السلام، ابراهیم (ع)، موسی (ع) و عیسی (ع) اولوالعزم شدند این بود که درباره حضرت محمد (ص) و اوصیاء او تا حضرت قائم (عج)، از ایشان پیمان گرفته شد و آنها با عزمی راسخ به میثاق خود وفادار بودند و به آن عهد اقرار داشتند. [۱]
لذا حضرت آدم (ع) از پیامبران اولوالعزم نشد. حق تعالی اراده نمود تا آن میثاق عالم ذر را به یاد او آورد و ایشان هم با آن پیمان موافقت کنند. به همین جهت فرمود: «ای آدم، سر خود را بالا کن و ساق عرش را بنگر».
حضرت آدم (ع) نگاه کرد و عکس نور مقدسی که در صلب او بود در عرش نمایان شد و نوری درخشان و بی نظیر را ملاحظه نمود. آن نور آن چنان نورانی بود که تمام پنهان و آشکار به برکت آن نور روشن گردیدند.
جناب آدم (ع) با شگفتی عرضه داشت: “پروردگارا، این نور چیست؟”(این تمثال زیبا و بی نظیر، جمال کیست که هر موجودی آرزوی وصال او را دارد؟ این جلال چیست که در برابر او هر چیزی خاضع و کوچک است؟ و این چه خورشید تابانی است که برای او چنین عنایتی میباشد؟ )
خداوند فرمود:
«این نور حبیب و وصی و خلیل من است. این نور خاص من است. کائنات را فقط به خاطر او و خاندانش آفریدم.، هیچ مخلوقی موجودیت نیافت مگر به تبع وجود او و او آن کسی است که من از تو و ذریه تو به اطاعت، ایمان، تصدیق و تسلیم نسبت به او میثاق گرفتم». [۲]
قرآن نیز به این مطلب اشاره فرموده:
«و إذأخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمۀ ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه». [۳]
آری! این همان رسولی است که از حضرت آدم (علیه السلام) و همه انبیاء و فرزندان او برای آن حضرت،میثاق گرفته شد. این رسول، همان نور است.
وقتی حضرت آدم (ع) این امر عظیم را مشاهده کرد و این مطلب را شنید، نظرش از آنچه که درباره جلالت خودش تصور میکرد برگشت و پیمانی که در عالم ذر بسته بود به یاد آورد و تسلیم شد. در روایت دیگری نیز حضرت امام صادق (ع) فرمودند:
همین که خداوند متعال آدم و حوا را خلق نمود و در بهشت جای داد، توجه آنها به منزلت و مقام محمد و اهل بیت اش (علیهم السلام) که شریف ترین مقام و منزلهای بهشت بود جلب شد و گفتند که خداوندا، این منازل اختصاص به کدام آفریده تو دارد؟ خطاب رسید که سرهای خود را بلند کرده و به ساق عرش نظر کنید؛ به نوری که از اسامی محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه (ع)، حسن (ع) و حسین (ع) نوشته شده بود. عرضه داشتند چه قدر این انوار در حضورت گرامی و مقرب اند؟ خداوند فرمود که شما را برای آنها خلق کردم و ایشان خزینه دار علم و امنای سر من هستند. ای آدم و حواء به چشم حسادت به آنها نظر نکنید و آرزوی مقام آنها را ننماید که نافرمانی شما موجب ستمکاری است و منزل دشمنان آنها در درکات جهنم نشان داده شد…
مجددا به جناب حضرت آدم (ع) و حوا تأکید شد که هرگز به مقام آن بزرگوارن چشم نداشته باشند تا از جوار رحمت پروردگار دور نشوند و مستوجب سرزنش نگردند».
شیطان (لعنت الله علیه) آدم و حوا را وسوسه نمود تا آرزوی مقام محمد و اهل بیت اش (علیهم السلام) را نموده و از میوه ممنوعه تناول کند. چون حضرت آدم (علیه السلام) چنین کاری را دچار گشتند، لباسهای بهشتی از تن ایشان خارج شد و عریان ماندند، خطاب رسید که بیرون روید و از محضر قرب من دور شوید. [۴]
در روایتی حضرت امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: “به (این) درخت علم و دانش که منحصر به محمد و آل محمد (ع) است نزدیک نشوید؛ زیرا از میوه این درخت، کسی تناول نمی کند مگر آل محمد (ص)… واین درخت تمام اقسام میوهها را مانند انگور، انجیر، رطب، توت، عناب، زیتون و سایر میوهها و خوردنیهای دیگر را داشت».
حضرت امام رضا (ع) در این باره فرمودند: “جناب آدم بر خلاف امر خداوند، چشم به مقام و منزلت آل محمد (ص) نمود و حوا نیز بر اثر تسلط شیطان، به منزلت حضرت فاطمه (ع) چشم دوخت، تا این که آدم و حوا بر اثر خوردن آن میوه از جوار حق به زمین فرستاده شدند».
متأسفانه مکر شیطان لعین منجر به فرود آمدن آدم (ع) بر زمین شد. او از فراق بهشت و همسرش حواء گریهها میکرد. فرشته ای که حامل عهد پیمانها بود نیز در بهشت بود و حضرت آدم (ع) به خاطر انوار مقدس او را دوست میداشت و به واسطه محبتی که او به محمد و اهل بیت اش داشت، علاقه زیادی به او پیدا کرده و با او مأنوس بود و به منظور تجدید پیمان دربهشت با آن فرشته، مصافحه میکرد.
وقتی حضرت آدم (ع) روی زمین آمد، بسیار دل تنگی میکرد. در اخبار نقل کرده اند که حضرت آدم (ع) حداقل دویست سال یا در بعضی از اخبار، بیشتر (چهار صد سال گریه کرد و اشک اش مانند سیل جاری بود تا روزی که خداوند متعال بر حضرت آدم (ع) تفضل فرمود و به برکت این عنایت، بر ایشان و بر بنی آدم نیز از جهت اتمام حجت بر منکران و معاندان ائمه اطهار (ع) و اکمال نعمت بر اهل محبت و ولایت، لطف فرمود و آن فرشته را به شکل سنگی بسیار درخشان و نورانی به زمین فرستاد و آن را در مسیر حضرت آدم (ع) قرار داد. وقتی جناب آدم (ع) با این سنگ شریف روبه رو شد، احساس کرد که به این شیء مقدس، محبت و علاقه دارد و این شیء، جاذبۂ عجیبی در وی ایجاد نمود. از این جهت در مقام سؤال برآمد و پرسید که «پروردگارا، این چه سری است که این قدر من مجذوب این سنگ شده ام»؟
جناب جبرئیل (ع) نازل شد و گفت که «ای آدم، نمیدانی این چیست؟ این همان فرشته ای است که تو در بهشت با او مصافحه میکردی و او حامل عهدنامههای همه خلایق است! سپس حضرت آدم (ع) اظهار داشت که من نمی توانم از این سنگ بگذرم. باید این دوست گرامی را با خودم ببرم و همیشه با من باشد؛ لذا روی دوش خود گذاشت. این فرشته، حامل عهد بود و به واسطه آن عهدها و محبت اش به انوار مقدس، ثقلی داشت. در واقع نوعی سنگینی معنوی بود. برای همین حضرت آدم (ع) احساس خستگی میکرد».
اگر رجوعی کنیم به عالم ذر و عهد و پیمان خود را به یاد آوریم:«السلام علیک یا میثاق الله الی أخده و وکده».
«سلام بر تو ای پیمان خدایی که در آن عالم بسته ایم»
خواهیم دانست نسبت به وظیفه خویش بسیار کاهل و فراموش کار هستیم.
متأسفانه بر اثر تعلقات دنیوی و نبود ارتباط قلبی با امام زمان (عج)، سنگینی این پیمان را مانند آن سنگ بر دوش خود احساس نمی کنیم. و اگر میشد از این پس به انجام این عمل عبادی، محکم و
استوار میشدیم و هر روز یاد امام زمان را در دل و زبان مان جاری میشد و یاد حضرت مهدی (عج) با را همانند آن حامل میثاق میدانستیم که برای همیشه آن را به جای دوش، در دل خود جای میدادیم قطعا مورد تکریم و عنایت خاصه حضرت باری تعالی قرار میگرفتیم.
حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: «فدعا الناس ظاهرا وباطنا وندبهم سرا و إعلانا واستدعی التنبیه علی العهد الذی قدمه إلی الذر قبل النسل».
«خداوند از مردم خواسته تا عهدی که در عالم ذر از آنان گرفته شده به یاد آورند»
در غیبت امام عصر تا حداقل کاری را که به عنوان محب ایشان باید انجام دهیم، این است که در طول روز با دل و زبان به یاد او باشیم، و ایشان را ناظر بر تمامی اعمال خود بدانیم و در مرحله بعدی، فرهنگ انتظار را نشر دهیم و جامعه را به سوی دعاهای حقیقی برای ظهورش سوق دهیم.
محمد تقی تقی پور
[۱]: تفسیر جامع، ج ۴، ص ۳۸۸ – الکافی، ج ۱، ص ۴۱۶
[۲]: با کمی تفاوت در تفسیر جامع، ج ۵، ص۴۹۸ – کافی، ج ۱، ص ۴۱۳، ح ۲
[۳]: سوره مبارکه آل عمران آیه شریفه ۸۱
[۴]: در معنای ترک اولی چنان که آمده است، کاری است که ترک آن سزاوارتر است.